سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























سین هشتم

می دونی هر وقت دلم میگیره چی کار می کنم ، یه قلم و کاغذ بر می دارم "می نویسم" از دل تنگی هام ، از گذشته هام ، از شکست هام ، از بدترین لحظه های زندگیم ، از جدا شدنم از بهترینم ، بعد تا می تونم گریه می کنم ، اشک می ریزم ، انقدر اشک می ریزم که دیگه اشکی برای ریختن برام نمی مونه ، اون وقت صبح که پا می شم می بینم که یه چیز قشنگی از نوشته هام در اومده ، اون وقت اون نوشته رو می خونم و بازم گریه می کنم ، وقتی به این فکر می کنم که چه ساده از دستش دادم ، چه آسون نگاه قشنگ شو ازم دریغ کرد ، چه آروم جواب تمام خوبیام و با بی صدایی داد ، با این که همیشه شعرام و به یادش می گم یه بار نشده بهم فکر بکنه ، از اولم دوستم نداشت ولی من براش می مردم ، الان تقریبا نه ماه که همیشه به یادشم ، به یادش همه کارم و می کنم ، می نویسم ، می بینم ، گوش می دم ، حس می کنم ، لمس می کنم ، ولی هیچ وقت بدون اون زندگی نمی کنم یعنی نمی تونم ، دفعه اول که دیدمش یه هفته به فکرش بودم ، فکر می کردم گرفتار هوس شدم ، اما حالا که نه ماه می گذره و از ذهنم بیرون نمی ره به یاد اون شعر معین می افتم که می گه :

عشق عاشق با ندیدن کم نمی شه

حالا همه کارام به یاد اونه ، به عشق اونه ، به نام اونه ، می دونم اگه خدا نخواد هیچ وقت به هم نمی رسیم ، اما خودش می دونه که به خاطر اون من شاعر شدم ، به خاطر اونه که الان هنوز زندم ، آخرین شعری که واسش گفتم ، امروز تموم کردم با این که همه ی شعرام و تقدیمش کردم اما اون کسه دیگه ای رو دوست داره ، منو هیچ وقت نمی بینه ... هی ...

برای سین جانانم ***** ببخشم عشق دنیا را ***** به دوری و غمش سوگند ***** ببخشم جان سمیرا را ....
از طرف یه عاشق گمنام برای یه عشق ناتمام ... 

 


نوشته شده در شنبه 88/3/16ساعت 4:52 صبح توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin