سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























سین هشتم

به نام خدا

آچار

1: خسته نباشی مشتی، سید میگه اون آچارتو چند دقیقه لازم داره

2: آچار؟

1: آره آچار

2: چه آچاری؟ آچار شلاقی ، فرانسه ...

1: نمیدونم فقط گفت آچار

2: خب برو بپرس ببین چه آچاری می خواد

1: خب مشتی همینایی که گفتی رو بده واست پس میارم

2: الان که فرانسه رو لازم دارم...چند دقیقه بدو بپرس...

1: آخه اونوره

2: قندهار که نمی خوای بری، اونور اتوبان دیگه

1: خب شلوغه

2: باشه، بدو زود بیا...

1: سلام اوستا...

3: چی شد؟ گرفتی؟

1: نه اوستا

3: چرا؟

1: گفت : آچار با آچار فرق می کنه

3:این جوری می خوای شاگردی کنی؟

1: خب اوستا...

3: اینو ببین...این چه آچاری می خواد؟

1: این؟ آچار آلن

3: آ باریکلا، بدو به سید بگو اگه آچار آلن داره، بده

1: باشه اوستا

3: دست خالی برنگردی؟...

1: مشتی! میگه آچار آلن می خواد، داری؟

2: آلن؟ نه، آلن ندارم، آلن به کار من نمیاد...

1: از همسایه هات نمیتونی جور کنی؟

2: کدوم همسایه؟ دوروبرتو نیگا کن، اینجا اتوبان، یا به قول شما جوونا بزرگراه. اینجا منمو سید.

1: خدافظ مشتی. راستی ساعت چنده؟

2: ساعت ندارم ولی فکر کنم دم ظهر باشه...

 

"برای آبجی کوچولو"


نوشته شده در دوشنبه 89/3/10ساعت 3:42 صبح توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin