سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























سین هشتم

«مارلون براندو» در سوم آوریل 1924 در «اُماها بنداسکا» بدنیا آمد. او سومین و آخرین فرزند «دوروتی پین بارکر» و «مارلون براندو» بود. مادرش بازیگر محلی و پدرش فروشنده بود. در سال 1925، والدینش از هم جدا شدند و مادر خانواده همراه سه فرزندش به «سنتا‌آما» واقع در کالیفرنیا نقل مکان کرد ولی دو سال بعد، والدین او دوباره ازدواج کردند و همگی به استان «ایلی ئویز» واقع در شمال شیکاگو رفتند.
در سال 1940 او به پانسیون نظامی فرستاده شد که در آنجا شروع به تمرین‌های نمایش کرد ولی به خاطر سرپیچی از قوانین کمی پیش از فارغ‌التحصیلی اخراج شد. در سال 1943 براندو به نیویورک نزد خواهرش رفت و درکارگاه هنرهای دراماتیک» ثبت نام کرد که در آن‌جا با بازیگرانی مثل «هدی بلافونت» و «شیلی و نیترز» آشنا شد. اولین معلمش در آن‌جا «استلا آدلر» (Stella Adler) بود که اهل خانواده بزرگی از روسیه بود. او شعارش این بود که «بازی نکنید، خودتان باشید». او راهنمای براندو بود و از همان چیزهایی آموخت که امروز به آن «متد بازیگری» می‌گویند. آنچه «استلا آدلر» به دانش‌آموزان خود یاد داد این بود که چگونه نیروهای درونی خود را کشف کنند تا به کمک آن‌ها، احساسات ببیننده خود را هم بیدار کنند. براندو یک‌بار درباره آدلر نوشت:«او به من یاد داد که طبیعی باشم و سعی نکنم حسی را که خودم هنگام بازی، لمس نکرده‌ام، تظاهر کنم» در سال 1944 براندو اولین تجربه صحنه‌اش در نمایشی درباره حضرت مسیح بود. در طول همان سال اولین همکاری‌اش با کمپانی «برادوی» در «من مادر را به خاطر دارم» به کارگردانی « جان ون دروتن» (yonvun Droten) که بسیار موفق از کار درآمد و تا دوسال نمایش داده شد. این نمایش پرفروش تحسین‌های بسیاری برای براندو در پی داشت که یکی از تحسین‌کنندگانش «الیا کازان» (Elia Kazan) کارگردان بود. «الیاکازن» توانست تهیه کننده فیلمش «اتوبوسی به نام هوس» که «تنسی ویلیامز» فیلمنامه آن را نوشته بود ‌ـ را راضی کند که براندو برای نقش «استنلی کوالسکی» مناسب است. با بازی چشم‌گیر براندو در این نقش مشخص می‌شد که او در پی گونه‌ای خاص از بازیگری است و قادر است روح دردمند و مجروح را به خوبی نشان دهد. شیوه بازی براندو با راهنمایی‌های الیاکازان خبر از ورود متد به عالم بازیگری می‌داد. شخصیت «استنلی کوالسکی» یکی احمق‌ترین و هوس بازترین شخصیت‌هایی است که تا به حال در سینما دیده شده است. خاطره مردی که به آرامی به وسایل اطرافش ضربه می‌زند و با بیان خاصش که بین کلمات مکث می‌کند و بی‌اختیار نام «استلا» را فریاد می‌زند، برای همیشه جاودان شده است.
از آن بعد هالیوود به دنبال براندو بود ولی او تمام پیشنهادات را رد می‌کرد. به جز فیلم «مردان» با کارگردان «استنلی


خلاقیت و سرکشی او بر قوانین حاکم بر سینما چه روی پرده و چه خارج از آن، او را جاودانه کرد و تا کنون هیچ بازیگری نمی‌تواند ادعا کند که مثل مارلون براندو در ارتقای بازیگری مؤثر بوده است

کرامر» (Stanly Kramer) که در آن سربازی است که در جنگ فلج شده و نمی‌تواند با مشکلاتش در جامعه کنار بیاید و برای بازی در آن مدتی با این گونه بیماران سپری کرده بود. این فیلم نتوانست موفقیت فیلم قبلی براندو را تکرار کند اما او را نامزد جایزه اسکار کرد. منتقدی اشاره کرده است که« بازی براندو در فیلم «مردان» مثل تزریق خون به جان بازیگری‌است» بعد‌ها همگی این کار بزرگ او را تأیید کردند.
در بهار 1955، براندو، کمپانی اختصاصی‌اش را با نام «پین بارکر» که اسم پیش از ازدواج مادرش را روی آن گذاشته بودرا تاسیس کرد. در اکتبر 1957، براندو با بازیگری بنام «آنا کاشیف» (Anakashif) که اهل ولز بود ازدواج کرد. در دهه شصت او تعدادی فیلم ضعیف بازی کرد. در طول این مدت او برای پایان دادن به تبعیض نژادی و بی‌عدالتی اجتماعی و برگرداندن حقوق سرخپوستان وارد جنبش «قانون مدنی» شد و اعانه جمع می‌کرد با حضور در فیلم «دربارانداز» (1954) و با کارگردانی الیاکازان، براندو اولین اسکار خودش را کسب کرد.
براندو در نقش شخصیت‌های متفاوتی بازی کرده بود و هیچ وقت پای ثابت نوع خاصی از نقش‌ها نبود. او جرأت کرد که در موزیکال «جوانان و عروسک‌ها» آواز بخواند.
در فیلم «قهوه خانه ماه اوت» در نقش یک مترجم ژاپنی تمایلش را به کمدی نشان داد. در «سایانورا» (1957) او را سربازی آمریکایی می‌بینیم که در حین مأموریت در ژاپن عاشق بازیگری ژاپنی می‌شود در حالی که ازدواج او ممکن است مجازات سختی در پی داشته باشد. این فیلم برایش پنجمین نامزدی اسکار را به دنبال داشت. بار دیگر در هیبت یک نظامی بخت با او یار بود و و در فیلم «شیرهای جوان» در کنار «مونت گوی کلیف» (Mont Gary Clift) درخشید. این جوان عاصی و پرشور دهه پنجاه آمریکا هیچ گاه روش زندگی فوق ستاره‌های هالیوودی را در پیش نرفت و در عوض راه را برای ستاره‌های بزرگ دیگری مثل «جیمزدین» (James Dean) که خیلی زود مرد و تنها در سه فیلم بازی کرد و «پل نیومن»(Poul Newman) هموار کرد.
در این دهه برای چهار سال پیاپی نامزده جایزه اسکار شد. سال اول برای فیلم «مردان» سال دوم «برای زنده یاد زاپادا» که در آن رهبر دهقانانی بود که علیه حکومت شورش کرده بودند و سومی برای «جولیوس سزار» که در آن شکلی کاریکاتوری از مارک آنتونی سردار قدرت طلب سزاور نمایش می‌دهد. او خواهرزاده قیصر و مردی خوش گذران و دلیر بود که با قدرت کلامش، مردم را تحریک به انتقام می‌کرد و چهارمی به خاطر یکی از بهترین ساخته‌های «الیاکازان» یعنی «در بارانداز» که براندو در آن درخشید و اوج بازی او در سال‌های جوانی بود و بالاخره به خاطر آن جایزه اسکار را گرفت.
دومین ازدواج براندو در سال 1960 با بازیگر مکزیکی بنام «موتیرا کاستاندا» (Motria Castanda) به وقوع پیوست .  «سربازان یک چشم» فیلمی بود که در سال 1961، براندو علاوه بر بازیگری، کارگردانی آن را هم انجام داد که در واقع وسترنی متفاوت در زمان خودش محسوب می‌شد. در فیلم «شورش در کشتی بونتی» براندو یک افسر کشتی است که با ناخدا اختلاف پیدا می‌کند. شکست تجاری این فیلم که احتمالاً علت اصلی آن نیز جنجال و درگیری‌های پشت صحنه بود و به خاطر هزینه زیادی که صرف ساخت آن شده بود این شکست تقریباً باعث ورشکستگی کمپانی سازنده‌اش شد.
در سال 1962 براندو در فیلم ناموفق «آمریکایی زشت» بازی کرد. و ودر عوض فرصت همکاری دوباره با الیاکازان را از دست داد. کازان سعی که تا براندو را برای بازی در فیلم جدیدش یعنی «سازش» راضی کند اما او نپذیرفت.
حضور براندو در وسترن « میسوری از هم می‌پاشد». که‌در صحنه‌ای پیراهن به تن و کلاه زنانه به سر می‌کند از توانایی‌های عجیب دیگر او خبر می‌داد و حضور موفقش در «سوپرمن» با توجهی زودگذر همراه بود. به خاطر ویژگی‌های خاص فیلم «بسوزان» در سال 1969 ساخته «فرد زینه‌مان» یعنی از لحاظ بازیگری و مضمون اجتماعی به آن توجه ویژه‌ای شد.
او درنقش مأمور سری بریتانیایی ظاهر می‌شود که شورش بزرگی را در یک کشور آفریقایی به راه می‌اندازد فیلم اعتراضی به نژاد پرستی و استعماگری است و شخصیت براندو در آن با توجه به موقعیت‌های مختلف،‌ مرتب تغییر می‌کند.
در سراسر دهة 60 شخصیت گیرای براندو هم بر روی پرده و هم بیرون از آن از او هنرمندی دوست داشتنی و نیروی تازه اجتماعی ساخت. تماشاگران جوان آن روزها او را در قامت فردی سرکش، تحسین می‌کردند اما نسل‌های بعدی او را فردی ضد اجتماع و بی‌بندوبار شناختند. اما باز هم، منتقدان معتقد بودند که از یکی از مبتکرترین شخصیت‌هایی است که در طول مدت طولانی روی پرده ظاهر شده است.

در طول دهه هفتاد براندو با بازی‌های قدرتمند در نقش‌های خاطره‌انگیز در ذهن‌ها ماندگار شد. در سال 1972، مارلون براندو معنی واقعی نبوغ بازیگری را با نقش «دون ویتو کورلئونه» در فیلم «پدرخوانده» که کارگردان آن «فرانسیس فورد کوپولا» بود به تماشاگران ارائه می‌دهد که برای آن دومین جایزه اسکار خود را نیز به دست آورد.
براندو در مراسم اسکار در 27 مارچ 1973 همراه یک دختر سرخپوست ظاهر شد. براندو از پذیرفتن جایزه سر باز زد و دختر سرخپوست از طرف او بیانیه‌ای را خواند که در آن دلیل رد کردن مجسمه را رفتار نادرست با سرخپوستان بومی به خصوص در فیلم‌های این کشور دانست. رد کردن این جایزه بوسیله براندو باعث ایجاد دوره‌ای شد که در آن او بیشتر به سیاست اهمیت می‌داد تا به بازیگری. خیلی‌ها معتقد بودند که کار او در مراسم اسکار بچگانه بوده و او می‌توانست با روش‌های دیگری از سرخپوستان حمایت کند.
براندو موفقیت رویای‌اش در «پدرخوانده» را با حضور در هیبت مردی میانسال در برابر «ماریا اشنایمر» در فیلم «آخرین نانگو در پاریس» کامل می‌کند که احتمالاً بهترین بازی‌اش بود و درخشش او عامل اصلی موفقیت فیلم «برناردو برتولچی» (Bernardo Bertolcci) است که بهترین فیلم این کارگردان نیز هست. این فیلم براندو را برای بار هفتم نامزد اسکار کرد. او دهه هفتاد را با ایفای نقش «کوتز»‌قهرمان فیلم «اینک آخرالزمان» به کارگردانی کوپولا به پایان رساند که مشکلات مالی آن، فیلم و کارگردانش را به درد سر انداخت. اما در سال 2003 این فیلم با اضافه شدن پلان‌های حذفی به صورت محدود با نام «اینک آخرالزمان»و تدوین دوباره به نمایش در آمد. براندو در دهه هشتاد مدتی از روی پرده‌ها دور بود. در آن دوران اظهارنظرهای عجیب و غریب بر اندوه هم شنیده می‌شد مثل این جمله که در بازیگری حرفه‌ای پوچ و توخالی است، به هر حال مارلون براندو هرگز از مرکز توجه و ستاره بودن راضی نبود. او در اول کتاب خاطراتش که در سال 1994 به نام «آوازهایی که از مادرم آموختم» منتشر شد، نوشته است که هر چه پول آورده خرج روان‌پزشک‌ها کرده است.
پس از یک غیبت طولانی، براندو در سال 1989 در فیلم «فصل خشک سفید» در نقش یک وکیل روشنفکر سفیدپوست که تبعه آفریقای جنوبی است، ظاهر می‌شود که از درآمدهای کلانش دست کشیده است. این نقش هم نامزدی آکادمی را کسب کرد که هشتمین و آخرین افتخار مشابه او بود. در همان سال یکی از وقایع تلخ و تراژدیک زندگی خصوصی مارلون براندو نیز اتفاق افتاد و آن از این قرار بود که پسرش «کریستیان» به اتهام قتل نامزد خواهر ناتنی‌اش «داگ درولیت» محاکمه و به جرم قتل عمد به ده سال زندان محکوم شد. به دنبال این اتفاق در سال 1995، دختر براندو نیز در بیست و پنج سالگی، خود کشی کرد. براندو هیچ گاه زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای نداشت و همین موضوع او را مورد توجه رسانه‌های عمومی قرار می‌داد. اما یکی از بهترین فیلم‌های او در آن زمان کمدی «نوآموز» بود که در سال 1990 ساخته و براندو در آن با «متیوبرادریک» (Matiow Bradrick) هم بازی بود و همچنین بازی‌های زیبای او در «دن ژوان دمارکو» (1995) و «جزیره دکتر مورو» (1996) بیاد ماندنی بود. آخرین فیلم این ستاره بزرگ یعنی «امتیاز»‌ در سال 2001 ساخته شد که او در برابر «رابرت دنیرو» (Robert Deniro) و «ادوارد نورتون» (Ednard Norton) درخشید. سه نفری که همگی از بهترین بازیگران نسل خود شناخته شده‌اند اما خلاقیت و سرکشی او بر قوانین حاکم بر سینما چه روی پرده و چه خارج از آن، او را جاودانه کرد و تا کنون هیچ بازیگری نمی‌تواند ادعا کند که مثل مارلون براندو در ارتقای بازیگری مؤثر بوده است. او بیشتر دهه‌های هشتادو ونود را در


برگمن در باره براندو گفته است:«اگر درباره کسانی که در زمان خودشان اسطوره بودند فکر می‌کنید – افرادی مثل «جیمزدین» ، «مولین مونرو»  و «الوس پربسلی» – براندو هم مطمئناً در این همین دسته قرار دارد»

 تنهایی سپری کرد و اواخر عمر را بیشتر با کمکهای مردمی می‌گذراند و انگار خاطرات دهه پنجاه که با آن عالم بازیگری را دگرگون کرده است را فراموش کرده بود. این اسطوره بازیگری در دوم جولای 2004 در بیمارستان به خاطر چاقی مفرط و نارحتی ریه، درگذشت. با مرگ اوپروژه فیلمی که قرار بود درباره براندو ساخته شود منتقی شد. فیلم «براندو برلندو» درباره جوانی است که به دنبال این بازیگر راهی آمریکا می‌شود و با کمک خود براندو، فیلمنامه‌اش بازنویسی شده بود.
برگمن در باره براندو گفته است:«اگر درباره کسانی که در زمان خودشان اسطوره بودند فکر می‌کنید – افرادی مثل «جیمزدین» (James Dean) «مولین مونرو» (Marilyn Monroe) و «الوس پربسلی» (Eluis Presely) – براندو هم مطمئناً در این همین دسته قرار دارد» مارلون براندو افسانه قرن ما بود که تماشاگران این عصر را شیفته‌ی خود کرد و نسل‌های آینده را هم شیفته خود خواهد کرد. سهم او در پیشرفت هنر بازیگری و صنعت فیلم غیرقابل انکار است و یاد و خاطره او نه تنها به خاطر نقش به سزایش در ارتقای فیلمسازی بلکه همین‌طور به خاطر فعالیت‌های بشر دوستانه‌اش در حمایت از جنبش مدنی و بازگرداندن حقوق سرخپوستان بومی آمریکا در ذهن‌ها زنده خواهد ماند.

فیلم‌ها :
مردان (1950)- اتوبوسی به نام هوس (1951)- زنده باد زاپاتا (1952) – جولیوس سزار (1953) – وحشی (1954) – دزیره (1954)- در بار انداز (1954)- جوانان و عروسک‌ها (1955)- قهوه‌خانه ماه اوت (1956) – سایانورا (1957)- شیرهای جوان 1975) – نسل فراری (1960)- سربازهای یک چشم (1961) – شورش در کشتی بوتنی (1962)-داستان وقت خواب (1964)- آمریکایی زشت (1962) – موریتوری (1965) – آپالوزا (1966) – تعقیب (1966)- کنتسی از هنگ کنگ (1967) – انعکاس در چشم طلایی (1967)- کندی (1968) – بسوزان (1968) – شب بعد از حادثه (1968) – شبروها (1971) – آخرین تانگو در پاریس (1972) – پدرخوانده (1972) – میسوری از هم می‌پاشد (1976) سوپر من (1987) – اینک آخرالزمان (1979) – فرمول (1980) - فصل خشک سفید (1989) – نوآموز (1990) – کریستف کلمب (1992) – دون ژوان دمارکو (19959 – جزیره دکتر مورو (1997) – پول بادآورده (1998) – امتیاز (2001) – اینک آخرالزمان، تدوین دوباره (2003)
اسکار
سال عنوان فیلم نامزد/برنده
1989 بهترین بازیگر نقش دوم مرد فصل خشک سفید(1989 نامزد
1972 بهترین بازیگر مرد پدرخوانده (1972) برنده

1957 بهترین بازیگر مرد سایانورا (1957) نامزد
1954 بهترین بازیگر مرد دربار انداز (1954) برنده
1953 بهترین بازیگر مرد جولیوس سزار (1953) نامزد
1952 بهترین بازیگر مرد زنده باد زاپاتا (1952) نامزد
1951 بهترین بازیگر مرد اتوبوسی به نام هوس نامزد
آکادامی انگلستان
سال عنوان فیلم نامزد/ برنده
1954 بهترین بازیگر خارجی در بارانداز (1954) برنده
1953 بهترین بازیگر خارجی جولیوس سزار (1953) برنده
1952 بهترین بازیگر خارجی زنده باد زاپاتا (1952) نامزد
جشنواره بین‌المللی فیلم کن
سال عنوان فیلم نامزد/ برنده
1952 بهترین بازیگر مرد سربازان یک چشم(1952) برنده
انجمن کارگردانان آمریکا
سال عنوان فیلم نامزد/ برنده
1961 بهترین کارگردان سربازان یک چشم (1961) نامزد
سال عنوان فیلم نامزد / برنده
1989 بهترین بازیگر مرد نقش دوم فصل خشک سفید (1989) نامزد
1972 بهترین بازیگر مرد – درام پدرخوانده (1972) برنده
1963 بهترین بازیگر مرد – درام آمریکایی زشت (1963) نامزد
1957 بهترین بازیگر مرد ـ درام سایانورا (1957) نامزد
1956 بهترین بازگر مرد – موزیکال و کمدی قهوه‌خانه ماه اوت (19569 نامزد
1954 بهترین بازیگر مرد ـ درام در بار انداز (1954) برنده
1972 بهترین بازیگر مرد پدرخوانده (1972) نامزد
1957 بهترین بازیگر مرد سایانورا (1957) برنده
1954 بهترین بازیگر مرد در بارانداز (1954) نامزد
1952 بهترین بازیگر مرد زنده باد زاپاتا (1952) نامزد
1951 بهترین بازیگر مرد اتوبوسی به نام هوس (1951) نامزد

منابع:

www.yahoo.movies.com
www.filmbug.com
www.washingtonpost.com
www.filmhead.com


نوشته شده در چهارشنبه 88/1/12ساعت 4:5 صبح توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

«کیف می‌کنم وقتی توی خیابان، بچه‌ای من را می‌بیند و داد می‌زند: هی، جک گنجیشکه!» این را جانی دپ 44 ساله‌‌ای می‌گوید که خودش هم از بین 38 فیلمی که بازی کرده، نقش «جک گنجیشکه» را بیشتر دوست‌دارد.

«جک گنجیشکه» همان دزد دریایی شوخ و بامزه‌ «دزدان دریایی کارائیب» است که بین بزرگ و کوچک، حسابی محبوب شده. به غیر از فیلم‌های سه‌گانه «دزدان دریایی کارائیب»، بعضی از فیلم‌های دیگر جانی دپ هم از تلویزیون پخش شده که احتمالا دیده‌اید: ادوارد دست‌قیچی، چارلی و کارخانه شکلات‌سازی، سر بزنگاه و مرد مرده.
او با وجود محبوبیت و شایستگی‌اش، هنوز موفق به دریافت جایزه اسکار نشده؛ جایزه‌ای که امسال به خاطر بازی در فیلم «سوئینی تاد» نامزد آن شده و بعید نیست صاحب آن هم بشود.
علاقه وافر جانی دپ به فرزندانش، زبانزد است: «از وقتی بچه‌دار شده‌ام، احساس می‌کنم سر و سامان گرفته‌ام، حالا برای خودم جایگاه محکمی دارم، چه در زندگی، چه در کار چه در هر چیزی دیگر.» او در سال 2003 و در مصاحبه‌ای با یک مجله آلمانی، امریکا را به توله‌سگ خنگی تشبیه کرد که «دندان‌های بزرگی دارد و پاچه آدم را می‌گیرد و آدم را زخمی می‌کند.» او بعدها به سی‌ان‌ان گفت «دوست دارم بچه‌هایم به امریکا به چشم یک عروسک شکسته نگاه کنند، مدتی آن را برانداز کنند و رهایش کنند.» شاید به همین دلیل است که او مدت‌هاست از هالیوود دل کنده و با خانواده‌اش در فرانسه زندگی می‌کند. او سادگی و گمنامی زندگی در اروپا را می‌ستاید.

دندان‌های‌ طلای «جک گنجیشکه» واقعا‌طلا‌بود؟
طلا و پلاتین.


  روکش بود یا دندان واقعی؟
نه بابا. روکش بود. البته دو دندان دیگر هم طلا بود که با اصرار تهیه‌کنندگان برداشتیم.
 

چرا؟
می‌گفتند داشتن دندان‌های طلا به این شخصیت آسیب می‌زند. آنها با بافتن ریش هم مخالف بودند. اما من هم با آنها مخالفت کردم.
 

در مقابل تهیه‌کنندگان؟ چطوری؟
خیلی ساده. گفتم «من به نظرتان احترام می‌گذارم. تا حدی هم کوتاه می‌آیم. مثلا دو تا از دندان‌های طلا را بی‌خیال می‌شوم ولی همه آن را، نه. از بافت ریش هم نمی‌گذرم چون فکر می‌کنم به شخصیت داستان آسیب می‌زند.» خیلی صادقانه به تهیه‌کنندگان گفتم «شما مرا استخدام کرده‌اید تا کاری را برایتان انجام بدهم، پس بگذارید آن کار را بی‌عیب و نقص انجام بدهم. به من اعتماد کنید. اما اگر نمی‌توانید، پس بروید سراغ یک هنرپیشه دیگر.»
 

سال‌ها است که در فرانسه زندگی می‌کنی. روابطت با هالیوود تغییری نکرده؟
زیاد، خیلی زیاد. البته به طور مستمر که در فرانسه نبوده‌ام. به هر حال، من که شهروند فرانسوی نیستم. اما در همین مدت چنان از هالیوود دور شده‌ام که دیگر هیچ چیزی برایم مهم نیست. اسم خیلی‌ها را نمی‌دانم، خیلی‌ها را نمی‌شناسم، برایم مهم نیست کی شاهکار کرده، کی‌ گند زده، کی چه‌قدر درآمد داشته، کی ورشکست شده؛ و این خیلی خوب است.
 

قبول داری در میان ستارگان سینما، تو از یک جایگاه منحصر به فرد و دست‌نیافتنی برخورداری؟
با خنده) این‌ها که گفتی، یعنی چی؟ یک جور مریضی خطرناک است؟

  نه دیگر. واقعیت است؛ هم محبوبی، هم مورد احترام. هواداران بی‌شماری در سرتاسر جهان داری و منتقدان هم تو را تحسین می‌کنند و تو را صاحب سبک می‌دانند.
امیدوارم همین‌طور باشد که می‌گویی. به هر حال، ممنونم.
 

Image 

فکر می‌کردی در حرفه‌ات تا این حد پیشرفت کنی؟
می‌توانم بگویم بله، می‌دانستم. مثلا وقتی درگیر بازی در مجموعه تلویزیونی «خیابان جامپ، پلاک 21» بودم، می‌دانستم که این برای من حکم یک جور دوره آموزشی را دارد و بالاخره تمام می‌شود: 5 روز در هفته، 7 تا 9 ماه در سال، 4 سال آزگار باید می‌رفتم جلوی دوربین. با این‌که آموزش خوبی بود ولی به نوعی خط مونتاژ شبیه شده بود؛ خالی از هر خلاقیتی. اصلا راضی‌کننده نبود. من که احساس می‌کردم دارم دوره حبسم را می‌گذرانم.
 

و بعد از همین مجموعه‌ تلویزیونی چندساله بود که خودت را بالا کشیدی؟
بله دیگر. بعد از آن بود که شروع کردم به بازی در فیلم‌های سینمایی. اصلا هم فکر نمی‌کردم که قرار است چه بشود. فقط نقشی را می‌پذیرفتم که از بازی آن لذت می‌بردم. واقعا از بازی در آن فیلم‌ها و شخصیت‌ها راضی‌ام. من شانس آوردم که آنها را به من پیشنهاد دادند. به همه فیلم‌هایی که بازی کرده‌ام، افتخار می‌کنم. تجربه بی‌نظیری بود. اما این‌که بازی من چه‌طور بود، به من مربوط نمی‌شود. من نمی‌توانم در این باره قضاوت کنم.
 

وقتی فیلم‌هایت را از تلویزیون نشان می‌دهند، چه حسی داری؟
خیلی بد. اصلا نمی‌توانم از تلویزیون فیلم نگاه کنم. اما طی این سال‌هایی که در فرانسه هستم، دو اتفاق عجیب برایم افتاد. یک بار تلویزیون فرانسه فیلم «اد وود» را به زبان فرانسه پخش کرد. با زبان فرانسه، فضای فیلم حسابی سورئال شده بود. این بود که حدود 10 دقیقه آن را دیدم. یک بار هم فیلم «چه چیزی گیلبرت انگوری را می‌خورد؟» را پخش کردند که البته من هرگز این فیلم را ندیده‌ام. آن بار هم فقط عنوان‌بندی ابتدایی و صحنه افتتاحیه فیلم را دیدم که ناگهان نفسم گرفت و حالم بد شد. سریع تلویزیون را خاموش کردم و زدم بیرون.
 

 چرا تا حالا این فیلم را ندیده‌ای؟
البته فقط بحث این فیلم نیست. من بعضی از دیگر فیلم‌هایم را هم اصلا ندیده‌ام. این را هم بگویم که من برای تک‌تک عوامل فیلم‌هایم احترام قایلم. این‌که من فیلم‌هایم را نمی‌توانم ببینم به قدرت و ضعف آنها ارتباطی ندارد. من فکر می‌کنم وقتی بازی در یک فیلم تمام می‌شود، کار من هم با آن فیلم دیگر تمام شده است. پرونده آن فیلم برای من دیگر بسته شده است و من دیگر کاری با آن ندارم. این طوری فقط تجربه شیرین بازی در آن فیلم برایم باقی می‌ماند و هیچ چیزی نمی‌تواند این حس شیرین را از من بگیرد. این فیلم خاص برای من یادآور دوره‌ای است که واقعا نمی‌دانستم در چه جایگاهی قرار دارم، نه از نظر احساسی و نه از نظر روانی.
 

مردم از این فیلم خیلی استقبال کردند. این هم نتوانست تو را به دیدن آن راضی کند؟
خیلی خوشحال شدم که مردم از فیلم خوششان آمد و توانستند با گیلبرت و آرنی همذات‌پنداری کنند. خوشحال شدم که لئو برای بازی در این فیلم نامزد اسکار شد و ناراحت شدم از این‌که دارلن کیتز، که نقش مادرمان را بازی می‌کرد، نامزد دریافت جایزه نشد. باز هم تاکید می‌کنم که از استقبال مردم از این فیلم خوشحال شدم. اما واقعا تمایلی به دیدن این فیلم نداشتم. مثل چند تای دیگر از فیلم‌هایم.
 

بچه‌هایت فیلم‌هایت را دیده‌اند؟
بله، بعضی‌هایش را؛ ‌مثلا «ادوارد دست‌قیچی» را، «بنی و جون» را، «دزدان دریایی» را و چندتای دیگر. چند سال پیش، روزی در رستورانی، خانمی از دخترم پرسید «پدرت چه‌کاره است؟» او کمی مکث کرد و گفت «دزد دریایی».


  وقتی برای افتتاح نمایش عروسک‌های روبوتی دزدان دریایی به «دیزنی لند» رفتی، بچه‌هایت هم همراهت بودند. وقتی یک عروسک روبوتی بزرگ را در نقش پدرشان دیدند، چه کردند؟
هم خودم و هم آنها، همگی حسابی هیجان‌زده شده بودیم. بچه‌ها وقتی عروسک غول‌آسای من را دیدند، داشتند شاخ درمی‌آوردند. خودم هم. وقتی برای اولین بار دزدان دریایی را به من پیشنهاد دادند، هنوز هیچی نداشت: نه فیلم‌نامه‌ای، نه شخصیتی، نه حتی داستانی. آن موقع دخترم نزدیک 3 سال داشت و من تمام آن 3 سال را همپای او کارتون تماشا کرده بودم و امثال این عروسک‌های روبوتی را می‌دیدم که البته تجربه بی‌نظیری بود. طی آن سال‌ها بود که فهمیدم این شخصیت‌های کارتونی و عروسکی برای ایفای نقش از قوانین دست‌وپاگیر ما پیروی نمی‌کنند. حوزه عمل آنها آن‌قدر وسیع بود که می‌توانستند هر کاری بکنند و همین باعث می‌شد که یک مرد 40 ساله با دختر 3 ساله‌اش، بتوانند هم‌زمان آن را تماشا کنند و لذت ببرند.
 

شنیده‌ام که حتی در پشت صحنه دزدان دریایی هم در قالب «جک گنجیشکه» باقی می‌ماندی؟
خب، فکر کن کل روز را در این نقش بوده‌ای؛ طبیعی است که حتی وقتی به خانه می‌روی کمی از آن نقش در وجودت باقی مانده باشد. یک بار وارد خانه ‌شدم و با همان صدای جک گنجیشکه گفتم «آهای بچه‌ها! اوضاع روبه‌راهه؟» دادشان درآمد که: «اذیت نکن، بابا! ما داریم مرد عنکبوتی می‌بینیم.»
 

Image

پس مرد عنکبوتی در خانه شما قهرمان به حساب می‌آید؟
تا دلت بخواهد از این قهرمان‌ها داریم. مخصوصا که پسرم هر بار در نقش یکی از این‌ها فرو می‌رود.
  اگر قطب‌نمای «جک گنجیشکه» را در زندگی واقعی‌ات داشتی، فکر می‌کنی کدام جهت را نشان می‌داد؟
جهت خانه‌مان را؛ همان‌ جایی که خانواده‌ام هستند.
 

جایی گفته بودی که من هزار سال سن دارم. با این حال، طراوت کودکانه‌ای در رفتارت هست که می‌خواهم بدانم از کجا ناشی می‌شود؟
شاید از نادانی، از جهالت. شاید واقعا کودنم. نمی‌دانم. آنچه باعث می‌شود آدم، کودکانه رفتار کند، سروکله‌زدن با بچه‌ها است. تماشای کارهای بچه‌هایم، تماشای بزرگ شدن‌شان، تماشای کنجکاوی‌شان، همه و همه به من کمک کرده کودک باقی بمانم. من دلخوشی‌های ساده‌ای دارم؛ مثلا نقاشی‌های 2 سالگی بچه‌ام را نگه می‌دارم و آن را با نقاشی‌اش در 3 سالگی و بعد در 4سالگی مقایسه می‌کنم. احساس می‌کنم دارم یک پیکاسوی دیگر را بزرگ می‌کنم.

منبع: زندگی مثبت


نوشته شده در چهارشنبه 88/1/12ساعت 4:2 صبح توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

در میان انواع تئاتر که به شکل و شیوه ها و در ژانرهای مختلف اجرا می شود ، شاید نوع تئاتر مدرن بیشتر در نمایشنامه نویسی و کارگردانی تئاتر معاصر کشور ما طرفدار داشته باشد . گرایش به این نوع تئاتر از آنجا سرچشمه می گیرد که پدید آورندگان تئاتر ( نمایشنامه نویس و کارگردان ) کوشش می کنند تا تئاتر خود را با زبان متفاوت و ساختار تازه ای که با زمان معاصر سنخیت داشته باشد ، عرضه کنند . از این رو عنصر تفکر و اندیشمندی در ساختار آثار آنان نقش مهم و به سزایی دارد. چنین هنرمندان تئاتر دیگر بر آن نیستند بر اساس سنت های قدیمی و روش های کلاسیک دست به تجربه های صحنه ای برای تئاتر امروز بزنند.بلکه آنان در پی آنند با شکل و شیوه و قالب جدیدی اثر صحنه ای خود را به تماشاگر امروز عرضه کنند. اثری که هم حرف تازه ای از میان صدها یا هزاران تم و پیرنگ نمایشی داشته باشد و هم در ساختار و قالب جدید پیشنهاد نوینی را برای اجرا مطرح کند . اما برای ورود به این بحث لازم است ابتدا توضیحی از نمایشنامه مدرن ارائه بدهیم و سپس به بررسی این مساله در آثار نمایشنامه نویسان و کارگردان تئاتر معاصر بنشینیم .
کنت پیکر نیک در کتاب شناخت نمایشنامه مدرن در این باره می نویسد : «تمامی نمایشنامه های مدرن به طریقی موقعیت و شرایط سخت و ناخوشایند زندگی انسان را در دوران علم و صنعت مورد توجه قرار داده اند . همچنین نمایشنامه های مدرن از جهاتی منعکس کننده تغییرات قابل توجه در طرح وتکنولوژی تئاتر است که از اواخر قرن 19 شروع شده و تا به امروز ادامه دارد . دیگر آنکه فرم نمایشنامه مدرن در مقایسه با نمایشنامه های شکسپیر متفاوت است که هم شامل نمایشنامه های بلند و هم شامل نمایشنامه های کوتاه است … »1 در فرهنگ اصطلاحات تئاتر درباره تئاتر مدرن نوشته شده است : « نمایش یا درام نو ، درام معاصر، درام اروپایی و امریکایی که با نمایشنامه های هنریک ایبس (1828-1906 ) آغاز می شود . نمایش درام نو در برابر درام کلاسیک یونان و روم باستان و در مقابل نمایش نو اینگونه معنی شده است . نمایشی که به درام نو تعلق دارد.»2 البته باید به این نکته نیز توجه داشت از آنجا که سابقه اجرای تئاتر و نمایشنامه نویسی در ایران سابقه ای طولانی نیست و در حدود صدوپنجاه سال از ورود تئاتر و نمایشنامه به ایران می گذرد ، بنابراین نمی توان ادعا کرد با چنین سابقه ای نمایشنامه های ایرانی نمایشنامه هایی مدرن نیستند و در مقایسه با تئاتر غرب این سابقه سابقه چندان طولانی ای نیست . با آنکه بسیاری از نمایشنامه نویسان ما هنوز به شیوه تئاتر کلاسیک می نویسند و کارگردانان زیادی به شکل تئاتر معاصر که دلبسته تئاتر مدرن هستند ، بیشتر از چنین پدید آورندگان تئاتری است . از اولین نمایشنامه نویس ایرانی – یعنی میرزا فتحعلی آخوند زاده – تا نمایشنامه نویسان همدوره او همچون میرزا آقا تبریزی ، میرزا احمد خان کمال الوزار، محمودی و موید الممالک فکری ارشاد و بقیه دیگر همچون رضا کمال شهرزاد ، زبیع بهروز ، علی نصیریان و در ادامه اسماعیل خلج ، بیژن مفید ، سید علی نصر ، بهمن فرسی و… اغلب دیگر نمایشنامه نویسان این نسل به شیوه ساختار کلاسیک سعی می کردند اثر خود را بنویسند . در مقابل در همین زمان کسانی هم بودند که بر اساس شناخت خود از تئاتر معاصر غرب و تئاتر ایرانی دست به نوشتن نمایشنامه هایی با شکل و ساختاری جدید و حرف های امروزی تر و جهانی تر اپرانی تر زدند. از این میان می توان به بهرام بیضایی ، غلامحسین ساعدی ، اکبر رادی ، عباس نعلبندیان ، محمود استاد محمد و بیژن مفید و عباس جوانمرد اشاره کرد.د رمقابل اینان هنرمندان دیگر صحنه که دست به تجربه کارگردانی زدند ، نمایشنامه مدرن اروپایی یا امریکایی را ترجمه کردند و به صحنه آوردند و کوشیدند آثار مدرن غرب را به علاقه مندان و هنرمندان ایرانی معرفی کنند . از این میان می توان به حمید سمندریان ، پری صابری ، رکن الدین خسروی و مهین اسکویی اشاره کرد . در سال های پس از انقلاب و جنگ عده دیگری از نمایشنامه نویسان و کارگردانان تئاتر کم کم وارد عرصه تئاتر شدند و از همان آغاز سعی کردند تا تئاتر مدرن کار کنند. کسانی که یا تحصیل کرده غرب بودند یا بر اساس استعدادها و علایق شخصی و داشتن جوهره تئاتری وارد این عرصه شدند یا فارغ التحصیلان تئاتر از دانشکده های هنری داخل کشور بودند و در طی این چند سال توانایی ها و استعدادهای تئاتری خود را بر صحنه تئاتر به محک گذاشتند وتجربیات خودرا یکی پس از دیگری عرضه کردند. از این میان می توان به دکتر قطب الدین صادقی ، حسین عاطفی ، محمد چرمشیر ، محمد رحمانیان ، فرهاد آئیش ، چیستا یثربی ، نادر برهانی مرند ، حمیرا مجد ، محمد یعقوبی ، حسین کیانی و… اشاره کرد . با این حال تعدادی از همین نمایشنامه نویسان و کارگر دانان فقط دل به نمایش یا نمایشنامه های مدرن نسپردند بلکه عرصه های دیگر تئاتری را نیز به تجربه نشستند و تئاتری غیر مدرن هم کار کردند.
لازم به توضیح می دانم که قطعا برای بررسی و شناخت آثار نمایشنامه نویسان کارگردانان تئاتر مدرن معاصر ( پس از انقلاب و جنگ ) نیاز به وقتی بسیار وسیع و جایی بیش از این است و نیز برای آنکه این نوشتار بیش از حد طولانی نشود ، تنها به آثار مدرن یک نمایشنامه نویس و کارگر دان تئاتر اشاره می کنم . فرهاد آئیش نمایشنامه نویس و کارگردانی که بازی هم می کند ، یکی از چهره های مطرح اخیر است که پس از بازگشت ازآمریکا و تحصیل و تجربه در عکاسی و تئاتر ، آثاری را به روی صحنه آورد که همگی بر اساس شناخت و توانایی های او از تئاتر مدرن بوده است . آئیش در نمایش چمدان که در سال 70 در سالن چهارسو ی تئاتر شهر به روی صحنه آورد نوعی از تئاتر مدرن را به اجرا در آورد که با آثار بزرگ جهانی پهلو می زند . نمایش چمدان با استفاده از زبان طنز – که به صورت کمرنگ بود- دنیای آدمهای سرگشته را عیان کرد و در نمایش های هفت شب با مهمانی ناخوانده که در سال 72 در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا شد در واقع تقابل میان سنت و مدرنیته را مطرح کرد و توانست با دو شخصیت پیرمرد و مرد جوان دنیا ی آدمهای تنها را به نمایش بگذارد . تا اینجا با این دو نمایش کاملا در می یابیم زبان نمایشی او متاثر از زبان اوژن یونسکو است که گاه به طنز پهلو می زند و گاه به پوچ انگاری . در هفت شب مهمانی ناخواه مساله پدر کشی در نمایشنامه ای مدرن در گفت و گو با دو نسل ( نسل سنتی و نسل امروزی ) مطرح می شود.
آئیش پس از چند سال دیگر زمانی که کاملا تصمیم به بازگشت از آمریکا می گیرد تا در ایران نمایش هایش را کار کند ، نمایش «تقصیر» و«32 دقیقه از ماجرا »را به صحنه می آورد. در این دو نمایش همراه او تصویری از دو زن و شوهر دنیای امروزی را نشان می دهد که می تواند متعلق به همه نقاط دنیا باشد. در این اثر او نیز باز هم به کمک زبان طنز یک زندگی متلاشی شده را در 32 دقیقه از زندگی نشان می دهد. آئیش این در این دو اثر بر آن است وحدت فرم و محتوا را نشان دهد که البته به خوبی هم موفق می شود.
او پس از آشنازدایی صحنه ، تصویری را نشان می دهد که مرد یک پایش بر روی صندلی و پای دیگرش بر روی شانه زدن است . با این تصویر تماشاگر در می یابد که تعادل زن و به خصوص مرد با حرکت های پی در پی زن به هم می خورد و وضعیت نا به سامانی را می بیند. مساله ای که در نمایش « تق صیر» مطرح می شود حضور زبان و دیالوگها و معانی و مفاهیم آنها با شکل بصری و اجرایی اثراست که کاملا با یکدیگر رابطه ای مستقیم دارند و در هم تنیده شده اند طوری که اگر هر یک از آنها به درستی بیان و اجرا نشوند، کل ساختار نمایش به هم می ریزد و از منظور خالق اثر دور می شود.
نمایش زن در خانه کوتاه ترین نمایش آئیش به لحاظ زمانی است . کل نمایش با چند کلام زن که اسامی وسایل خانه است در یک دقیقه و سی و دو ثانیه اتفاق می افتد. تماشاگر پس از دیدن این اثر سنگینی بار زندگی بر روی دوش زن و نیز چرخش و تکرار زندگی او را به خوبی متوجه می شود و حس می کند. نشان دادن چنین تصویری البته دقیقا با آکسسواری که فقط بر روی زن آویزان است ( بسیاری از وسایل زندگی از جمله جارو ، آفتابه ، روزنامه ، کاسه بشقاب و … ) امکان پذیر می شود .
نمایش یک رابطه ساده که در زمان حدود هشت دقیقه اتفاق می افتد، از آثار دیگر این نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر مدرن است . شاید بتوان این نمایش و نمایش های اینچنین را جزو نمایش های مینی ماسیستی به حساب آورد که در دوران مدرنیته پا به عرضه ظهور نداشتند. در این اثر نیز تماشاگر قصه زن و شوهری را در قالب نمایش در نمایش که به کمک یک ضبط صوت و بازیگر نقش مرد امکان اجرا پیدا می کند ، می بیند. مرد که نقش بازیگری را دارد ، به کمک ضبط صوت و عقب بردن کات صدا سلی در حفظ کردن دیالوگ هایش دارد که هر لحظه با طنزی جذاب همراه است . در واقع از یک موقعیت ساده به موقعیت طنز آمیز دیگری می رسیم که همان گفت و گو و کشمکش زن و شوهر قصه نمایشنامه دوم این نمایشنامه است و در دل اثر تنیده شده است.
دو نمایش کمدی شام اول و شام آخر از دیگر نمایش های فرهاد آئیش است که در سال 80 به روی صحنه رفت . شام اول آدابته شده آوازه خوان طاس نوشته اوژن یونسکو است . شام آخر زوج های متعددی از خانواده های ایرانی را نشان می دهد که با تکرار کلام و گفت و گو و حرکات به اوج طنز و خنده می رسد. در این دو اثر او روابط پوچ و عبث آدمها را به خوبی تصویر می کند که چگونه از حقیقت زندگی دور شده اند و چنگال مرگ که در دو قدمی آنهاست را جدی نمی گیرند . در این اثر زندگی در مقابل مرگ یا مرگ در مقابل زندگی قرار دارد و آدمهای امروزی به حدی از هر دو غافل هستند که تنها به دنیای واهی اطراف خود بسنده می کنند . در این دو اثر آئیش اگرچه از دستاوردها و سبک ابزورد بهره می گیرد اما به دلیل ساختار روابط ایرانی آدمها و نیز استفاده از کلام و زبان فارسی و نوع روایت از تئاتر ابزورد فاصله می گیرد . زیرا هرگز رویکرد پوچ گرایانه فلسفی که در زمان پس از جنگ جهانی دوم در اروپا به وجود آمد ، دیده نمی شود . با این حال باید یادآور شد آئیش در این دو اثر اغلب انواع طنز را یک مرتبه نشان می دهد : از طنز کلامی تا طنز موقعیت و … .
آئیش در نمایشنامه های دیگرش نیز بر اساس شناخت خود از تئاتر مدرن گام برمی دارد و هرگز درپی آن نیست که اثری با بن مایه های تئاتر ایرانی بنویسد. نمایشنامه های نقش زن ، سیمرغ ، تئاتر تئاتر از دیگر نمایشنامه های اوست که در شکلی کاملا مدرن نوشته می شود . او در نوشته های خود متاثر از بکت ، یونسکو و پینتر است که همگی جزومدرن نویسان دوره معاصر محسوب می شوند.

پی نویس
1. شناخت نمایشنامه مدرن – نوشته « کنت پیکر نیک » ترجمه ناصر دشت پیما – انتشارات نمایش – چاپ اول : 79
2. فرهنگ اصطلاحات تئاتر – ترجمه و تالیف همایون نوراحمر – چاپ اول : 1381


نوشته شده در چهارشنبه 88/1/12ساعت 3:58 صبح توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

چاپلین : با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند ، خود گریستم .

نوشته شده در چهارشنبه 88/1/12ساعت 3:56 صبح توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

در سینما کارش را با ملودرام‌سازی شروع کرد، با فیلم اجتماعی به اوج حرفه‌ای کارش رسید و از دل همین آخری سعی کرد کمی حس و حال سینمای ضدقصه را تجربه کند. او متولد 1333 اصفهان، دارای مدرک تحصیلی دیپلم ادبی، هر چه آموخته نه از آموزشگاه و دانشکده، که در کوران حوادث انقلاب بود؛ عکس‌های منحصر به‌فرد او از جریان پیروزی انقلاب ایران، هنوز هم دیدنی است. آبدیده شدن در کوران انقلاب دو راه پیش پای صدرعاملی گذاشت؛ همچنان خبرنگار و دبیر سرویس حوادث روزنامه اطلاعات بماند یا به‌گونه‌ای دیگر وقایع جامعه‌اش را ثبت و ضبط کند. او خیلی زود تصمیم‌اش را گرفت؛ دوربین عکاسی‌اش را با دوربین فیلمبرداری 35 میلی‌متری عوض کرد و مستقیماً به دل سینمایی رفت که در حول و حوش سال‌های 1360ـ1359 به دلیل مشخص نبودن سیاست‌های فیلمسازی روزگار خوشی نداشت. اکنون راهی که پیش‌رو داشت ساختن فیلم‌های «پروپاگاندا» واری همچون اولین فیلمش رهایی درباره جنگ تازه آغاز شده ایران و عراق بود یا سرگرم کردن مردم بواسطه ملودرام‌های قصه‌گوی خوش آب‌ورنگ در روزگاری که منافع ملی، ارزشی، اسلامی و... حرف اول را در همه امور فرهنگی می‌زد و کسی حتی به ذهنش خطور نمی‌کرد وظیفه دیگر سینما می‌تواند سرگرم کردن مردم عادی باشد صدرعاملی تابوشکن این عرصه شد؛ به یاران قدیمی پشت کرد و در کسوت یک ملودرام‌ساز جذب بدنه سینما شد و البته از سوی مسئولان وقت سینمایی هم تشویق شد و با فیلم گل‌های داوودی اکثر جوایز جشنواره تازه پاگرفته فیلم فجر را هم گرفت. متولیان وقت سینما می‌دانستند برای راه‌اندازی یک سینمای جدی ابتدا می‌باید فضای ملتهب و سیاست‌زده این عرصه را آرام کنند، این وظیفه به دوش یکی از نیروهای انقلابی افتاد و سینمای بدنه با فیلم پرفروش گل‌های داوودی جانی تازه گرفت. صدرعاملی اما کم‌کم در همین سینمای بدنه فراموش شد و ملودرام‌های او در سال‌های بعد رنگ و بوی سابق را نداشت. پس دوره‌ای در سکوت به تهیه‌کنندگی پرداخت تا بعد از یک دوره رکود، با یک فیلم اجتماعی، باز هم تابوشکن، درباره دختران فراری به‌نام دختری با کفش‌های کتانی به عرصه سینما بازگردد. این بار سینما احتیاج به خط‌شکنی داشت تا در حیطه سینمای بدنه از خط قرمزهایی عبور کند که یک دهه پیش کسی حتی فکر عبور از آن به مغزش خطور نمی‌کرد.

بعد از مدتی این حیطه هم او راضی نکرد، پس ساختن فیلم‌هایی با حال‌وهوای ضدقصه را در پیش گرفت. دو فیلم آخر او تجربه‌هایی در این زمینه‌اند. تجربه حوادث انقلاب و ثبت آن‌ها بر روی نگاتیو دوربین عکاسی چنان نیرو و تحرکی به صدرعاملی داد که انگار تمامی نداشت. این بی‌تابی او در آزمودن سبک‌های تازه، جاندار و زنده داستانگویی شاید از همین تجارب ناشی می‌شود.

 

فیلمشناسی:

1359: خونبارش (امیر قویدل) ـ فقط تهیه‌کننده

1361: رهایی ـ به‌علاوه فیلمنامه‌نویس

1363: گل‌‌های داوودی ـ کارگردان

1365: دبیرستان (اکبر صادقی) ـ مدیر تولید

1366: پاییزان ـ کارگردان

1366: صعود (فریدن جیرانی) ـ فقط تهیه‌کننده

1370: قربانی ـ کارگردان

1372: سمفونی تهران ـ کارگردان

1372: در کمال خونسردی (سیامک شایقی) ـ فقط تهیه‌کننده

1372:  روزهای خوب زندگی (مهدی صباغ‌زاده) ـ فقط تهیه‌کننده

1372: می‌خواهم زنده بمانم (ایرج قادری) ـ فیلمنامه‌نویس

1377: دختری با کفشهای کتانی ـ کارگردان

شبیخون (جمشید آهنگرانی) ـ فقط تهیه‌کننده

1379: من ترانه 15 سال دارم ـ کارگردان

1381: عطش (حسین فرح‌بخش) ـ مشاور کارگردان

1382: برگ برنده (سیروس الوند) ـ فقط تهیه‌کننده

1383: دیشب باباتو دیدم آیدا (کارگردان، فیلمنامه‌نویس، تهیه‌کننده)

1384: عروسک فرنگی ـ فقط تهیه‌کننده

1386: شب ـ کارگردان

 

 رسول صدر عاملی

نوشته شده در یکشنبه 87/11/13ساعت 5:10 عصر توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

خسرو شکیبایی از آن اعجوبه‌های دنیای بازیگری است که فقط هراز چندگاهی در صحنه تئاتر و سینمای ایران ظهور کرده و خیلی زود هم از دست می‌روند. او کمال‌گرایی به تمام معنا بود که از همه ابزاری که یک بازیگر می‌توانست در حیطه اختیار داشته باشد، به بهترین نحو نهایت استفاده را می‌برد. بازی او در هامون همه چیز بود؛ شور و عشق، خشم، حسرت گذشته، طنازی و... و این همه را خودش خلق کرده بود؛ نه از کسی وام گرفته بود و نه کسی یادش داده بود. او برخلاف هر بازیگر ایرانی که سعی در نمایش جنبه‌های مثبت ویژگی‌های شخصیتی انسان، حتی اگر نقش منفی بازی می‌کند دارند، با تکیه بر اغراق‌ نمایی بر ضعف‌های شخصیتی پنهانش به‌عنوان بازیگر به چنان مقام والایی در عرصه بازیگری رسید که کمتر کسی آن را تجربه کرد. هامون گنج عظیمی بود که شکیبایی یکباره و مخلصانه به تماشاگران سینما هدیه داد و چنان همه را شیفته کرد که کمتر کسی دیگر یادش می‌آمد او همان شکیبایی بازیگری است که چنان هنرمندانه در قالب یک روحانی در سریال مدرس رفته بود. رسانه‌ها به شکیبایی اعتراض داشتند چرا از قالب حمید هامون بیرون نمی‌آید در حالی‌که خودشان چنان واله و شیدای بازی او در آن فیلم شده بود که جز در چهارچوب، آن فیلم، بازی دیگری از او نمی‌پسندیدند. در چنین فضای سنگینی، شکیبایی کوشید با بازی در تلویزیون به تجربه‌های متفاوت‌تر با مخاطب عام نزدیک شود. در فیلم‌های آخرش، چون چه کسی امیر را کشت در نقشی با محدودیت‌های فیزیکی زیاد، از پشت یک میز به هدایت بازی خود پرداخت، چرا که هنوز آن صدای جادویی را داشت که مناسب «نریشن» روی هر تصویری بود. بعضی بازی او را به دلیل بر جوش و خروش بودن و نه عصبیت پنهان در نقش، به بازی «پرویز فنی‌زاده» تشبیه کرده‌اند و بعضی، دوست دارند او را در قامت «مارچلوی» فیلم هشت و نیم، «فلینی» که فیلم هامون گوشه‌ چشمی به آن دارد ببینند. بعد از درگذشت یکباره و تأسف بارش، مطبوعات کوشیدند این نظر را که شکیبایی جز «حمید هامون» نقش بازی نکرده توجیه کنند، در حالی‌که خود چنین عقیده‌ای را به زبان‌ها انداخته و خود برای بازیگر محبوبشان چنان چهارچوب‌های تنگ رسانه‌‌ای فراهم کرده بودند. شکیبایی اما مثل هر بازیگر خوبی می‌دانست راه برون رفت از این تنگناها کجاست؟ هر چند بازی در چند سریال تلویزیونی به‌ظاهر ساده باشد.

بازی درونی، متفاوت و زیبایش در سریال شیخ بهایی، دلیلی بر این ادعاست.

اما «حمید هامونی» که مردم می‌شناسند در دنیای واقعی متولد 1323 تهران است. فارغ‌التحصیل بازیگری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران. آغاز فعالیت هنری از 1342 با بازیگری در تئاتر است و بازی در نمایش‌های تلویزیونی، فعالیت در عرصه دوبله به مدتی کوتاه. سپس دعوت «مسعود کیمیایی» از او برای بازی در خط قرمز (1361) هنگام بازی در نمایش شب بیست و یکم، بازی در سریال‌های تلویزیونی چون مدرس و با بازی در هامون (1369) ابرستاره جدیدی به سینمای ایران معرفی می‌شود؛ آن هم در زمانه‌ای که امکان شکل‌گیری ستاره تازه‌ای در سینمای ایران وجود نداشت. اما همه با دیدن هامون بر ستاره شدن او مهر تأیید زدند.

شکیبایی به‌واسطه صدای خوبش شعرهایی از «سهراب سپهری»، «سیدعلی صالحی»، «فروغ فرخزاد» و «محمدرضا عبدالملکیان» دکلمه کرد و در قالب آلبوم به بازار عرضه نمود. در 28 تیرماه امسال، در میان ناباوری همگان یک خبر در روز تعطیل دهان به دهان ‌چرخید؛ خسرو شکیبایی معروف به «حمید هامون» پس از چند سال تحمل سرطان کبد، دوستداران سینما را تنها گذاشت. شاید به دنبال ردی از مرشدش «علی عابدینی» فیلم هامون یا در دل دریای خزر در میان امواج به دنبال یافتن ردی از حقیقت.

 

فیلمشناسی:

1351: کتیبه (کوتاه)

1361: خط قرمز

1362: دادشاه

1363: صاعقه

1364: دزد و نویسنده

1365: رابطه

1366: ترن

1366: شکار

1368: هامون

1368: عبور از غبار

1369: جستجو در جزیره

1369: ابلیس

1370: بانو

1371: پرواز را به‌خاطر بسپار

1371: سارا

1371: یکبار برای همیشه

1372: بلوف

1373: درد مشترک

1373: کیمیا

1373: پری

1374: خواهران غریب

1374: عاشقانه

1375: سایه به سایه

1375: سرزمین خورشید

1376: روانی

1376: زندگی

1377: دختردایی گمشده

1377: لژیون

1378: عشق شیشه‌ای

1378: میکس

1379: دختری به نام تندر

1380: کاغذ بی‌خط

1380: مزاحم

1380: اثیری

1382: صبحانه برای دو نفر

1383: سالاد فصل

1383: ازدواج صورتی

1383: حکم

1384: ستاره‌ها

1384: عروسک‌ فرنگی

1384: چه کسی امیر را کشت

1384: پیشنهاد پنجاه میلیونی

1385: نسکافه داغ داغ

1385: سومین روز پس از مرگ

1385: رییس

1385: دست‌های خالی

1385: اتوبوس شب

1386: شب

1386: دوشیزه باران

1386: دل‌شکسته

1386: دایناسور

عمده سریال‌ها

1365: کوچک جنگلی

1367: مدرس

1368: تهران 53

1371: روزی روزگاری

1375: خانه سبز

1375: سرزمین سبز

1376: کاکتوس

1376: پهلوانان نمی‌میرند

1386: شیخ‌بهای

خسرو شکیبایی

 


نوشته شده در یکشنبه 87/11/13ساعت 5:8 عصر توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

پوستر اصلیه جشنواره
نوشته شده در یکشنبه 87/11/13ساعت 5:3 عصر توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

جوایز بخش مسابقه مواد تبلیغی و اطلاع رسانی جشنواره به برگزیدگان اهدا شد

اولین سیمرغ بیست و هفتمین جشنواره بین المللی فیلم فجر در مراسم افتتاحیه این رویداد در سالن حافظ برج میلاد پر کشید.

به گزارش روابط عمومی جشنواره فیلم فجر ، در بخشی از این مراسم جوایز بخش مسابقه مواد تبلیغی و اطلاع رسانی سینمای ایران جشنواره اهدا شد.

برپایه این گزارش در بخش عکس ، سیمرغ بلورین به صورت مشترک به علی باقری برای عکس فیلم پابرهنه در بهشت و امیر عابدی برای عکس فیلم سه زن اهدا شد.

در بخش پوستر ، علی زارع برای طراحی پوستر فیلم زن دوم دیپلم افتخار این بخش را به خود اختصاص داد و دیپلم افتخار بخش گرافیک محیطی به امیر شیبان خاقانی برای فیلم سه زن اهدا شد.

در بخش تیزر و آنونس ، دیپلم افتخار به  امیر شیبان خاقانی برای ساخت آنونس فیلم حس پنهان و میثم مولایی برای فیلم دعوت اختصاص یافت .

بیست و هفتمین جشنواره بین المللی فیلم فجر در میان استقبال گرم مخاطبان در سالن حافظ برج میلاد تهران آغاز به کار کرد.


نوشته شده در یکشنبه 87/11/13ساعت 5:0 عصر توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

سوپراستار فیلمی در جست و جوی حقیقت است.

تهمینه میلانی در نشست مطبوعاتی فیلم سوپر استار گفت : ادعا نمی کنم که فیلم خوبی ساخته ام اگر این فیلم تماشاچی را به فکر وادارد، راضی هستم.

به گزارش روابط عمومی جشنواره فیلم فجر ، وی درباره شخصیت "رها" در فیلم توضیح داد : شخصیت رها را تحت تاثیر شازده کوچولو نوشتم و با اینکه هیچ دیالوگ مشترکی بین این دو وجود ندارد اما می توان گفت تاثیر کم رنگی از شازده کوچولو پذیرفته ام .

میلانی درباره انتخاب شهاب حسینی برای ایفای شخصیت سوپر استار گفت : ای کاش می توانستم از یک نابازیگر برای ایفای این نقش استفاده کنم. اما بازی در نقش سوپر استار بسیار مشکل بود و باید از یک بازیگر خوب برای بازی در فیلم دعوت می کردم. بنابراین بر اساس توانایی هایی که از شهاب حسینی زمان همکاری در فیلم واکنش پنجم، متصور بودم ، وی را انتخاب کردم .

وی اظهار داشت : این فیلم شبیه دیگر آثار من نیست و در ژانر در جست و جوی حقیقت قرار می گیرد.

کارگردان فیلم سوپر استار در جمع خبرنگاران ادامه داد : این فیلم قصه ای از جنس داستان های معمول سینمای ایران ندارد بلکه روایتی کاملا خاص است .

میلانی در ادامه عنوان کرد : من به طراحی شخصیت هایی با روابط نامتعارف علاقه دارم انگار قبل از من کسی در سینمای ایران حوصله پرداختن به این مسائل را نداشته است . ارتباط بین یک دختر نوجوان با یک بازیگر شناخته شده رابطه ای روتین نیست و من از آن برای فیلم خود بهره گرفتم.در این جریان چون کورش رها را طلب کرده وی وارد زندگی کورش می شود.

میلانی یادآور شد: این خواستن را در اول فیلم می بینیم و پریشانی کورش نشانه طلب رها است در واقع کورش به دنبال چیزی است که نمی داند هویت آن چیست .

وی در خصوص معناگرا بودن فیلم سوپر استار ، توضیح داد : من سعی کردم تا معناگرایی را در یک فضای مدرن شهری و با آدم های شهری و پیچیدگی های روابط شهری تصور کنم و این اقدام ظاهرا جواب بدی نداده است .

در ادامه محمد نیک بین تهیه کننده فیلم گفت : به هر حال ما سعی کردم پیچیدگی های زندگی یک آدم مشهور و روابط وی با دیگران را نمایش دهیم .

وی درباره فیلم بعدی میلانی گفت: تولید فیلم سوپر استار وقت گیر بود و به ما اجازه نداد در رابطه با تولید فیلم دیگری فکر کنیم .

فتانه ملک محمدی بازیگر نقش رها نیز در این نشست تصریح کرد: من با دیدن فراخوان بازی در این فیلم در سایت سینمای ما، عکسم را فرستادم و برای تست رفتم که قبول شدم و این اولین تجربه بازیگری من بود.

 


نوشته شده در یکشنبه 87/11/13ساعت 4:58 عصر توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

«چارچنگولی» با رضا شفیعی‌جم و جوادرضویان

 در حالی که فیلمبرداری تازه‌ترین فیلم سعید سهیلی درباره دوقلوهایی به نام‌های شهرام و بهرام در خیابان بهار ادامه دارد، تدوین همزمان «چارچنگولی» را نیز حسن ایوبی آغاز کرده است. فیلمبرداری این فیلم برای ?? روز در تهران و شمال پیش‌بینی شده است.

فهرست کامل عوامل:
نویسنده، تهیه کننده و کارگردان: سعید سهیلی، مدیر فیلمبرداری: حسین ملکی، تدوین: حسن ایوبی، صدابردار: جهانگیر میرشکاری، دستیار اول کارگردان و مدیربرنامه ریزی: کامبیز دارابی، طراح صحنه و لباس: عباس بلوندی، طراح گریم: بابک شعاعی، مدیرتولید: میترا احمدی، عکاس: حسن شجاعی، مدیرتدارکات: امیرهوشنگ حسینی، منشی صحنه: ندا عاصف، دستیار دوم کارگردان: حبیب قلیزاده، دستیار اول فیلمبردار: آبتین سهامی، گروه فیلمبرداری: عطا قنبری- غلام طاهری- کاظم حسن زاده- احمد عباسی، مجریان گریم: دانیال شعاعی- خانم تدریسی-سعید باقری، گروه صحنه و لباس: علیرضا آرایش - بهنام جعفری- صحرا اصغرزاده، امور مالی: کمال افشاری، دستیار صدا: مهدی ابراهیم زاده، دستیار تدارکات: داود شفاعتی، پذیرایی: صادق زمانی، سرمایه گذاران: سعید سهیلی، دکتر محمد نجیبی.
بازیگران: جواد رضویان،رضا شفیعی جم، فتحعلی اویسی، بهاره رهنما، رضا فیض نوروزی، مهران رجبی،‌ شهرام قائدی، حسن چودن، مینا جعفرزاده، ساعد سهیلی و مژگان بیات.
خلاصه‌ی داستان:
شهرام و بهرام، برادران دوقلویی‌ هستند که از ناحیه کتف و شانه به هم چسبیده‌اند. آنها از نظر ظاهر و عقاید به‌شدت با یکدیگر متفاوتند اما مجبورند همدیگر را تحمل کنند. این موضوع باعث اتفاقات طنزی در طول قصه می‌شود...


نوشته شده در پنج شنبه 87/7/18ساعت 1:24 عصر توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >
Design By : Pars Skin