سین هشتم
به نام خدا صبح بی ستاره چه دور چه نزدیک چه در هستی و نیستی چه در رویا چه در امروز و فرداها تو را احساس می کنم و همین احساس تو مرا بس هر شب با یاد تو سر بر بالین می گذارم در خواب عکس نرگس تو رخ زیبای تو رخت خواب خیس خود را می بینم و اشک آمدن صبح دوباره جای گرمت خالی حس بودنت خیالی سردی صبح رفتنت هنوز تازه و تکراری ست... سفارشی
نوشته شده در سه شنبه 89/4/15ساعت
3:20 صبح توسط یزدان ذوالقدر نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |