سین هشتم
مادر مادرم از علی سخن گفتم ظلم است ، از علی گفتن شریعتی
گریه میکنی ، پسرت مثل خودت دلش بزرگ نیست ... اون علی هستش که در بنی نجار با
خدایش برای دردهای من و تو می گرید ، و همان جا با دستهایش چاه می کند ، همان جا
مینوسد و با همان دست های پاک خود دستهای کوچک من و تو را میگیرد و باز هم با آن
دستهای پاک شمشیرش را میکوبد و همه بر سره کسانی که همواره بر سر ما می کوفتند ،
اشک هایش نیر دورن همان دستهای پاکش میریزد ، و با دستهای قدرتمندش باز مسئولیت
سنگین را میکشد و چه می گویم ؟ با همان دستها مقبره فاطمه را می کند اما نه همچون
ما اشکبار و نه همچون ما بی احساس ، می کند ، آنچنان که قلب را میکند ، میکند و
میگرید اما نمی ایستد و چگونه بگویم ؟ با همان دستهایش چشمان پیام آور را می بندد ...
خیانت است ، ببخش که یک گوشه از نظرم را گفتم.
Design By : Pars Skin |