سین هشتم
به نام خدا آچار 1: خسته نباشی مشتی، سید میگه اون آچارتو چند دقیقه لازم داره 2: آچار؟ 1: آره آچار 2: چه آچاری؟ آچار شلاقی ، فرانسه ... 1: نمیدونم فقط گفت آچار 2: خب برو بپرس ببین چه آچاری می خواد 1: خب مشتی همینایی که گفتی رو بده واست پس میارم 2: الان که فرانسه رو لازم دارم...چند دقیقه بدو بپرس... 1: آخه اونوره 2: قندهار که نمی خوای بری، اونور اتوبان دیگه 1: خب شلوغه 2: باشه، بدو زود بیا... 1: سلام اوستا... 3: چی شد؟ گرفتی؟ 1: نه اوستا 3: چرا؟ 1: گفت : آچار با آچار فرق می کنه 3:این جوری می خوای شاگردی کنی؟ 1: خب اوستا... 3: اینو ببین...این چه آچاری می خواد؟ 1: این؟ آچار آلن 3: آ باریکلا، بدو به سید بگو اگه آچار آلن داره، بده 1: باشه اوستا 3: دست خالی برنگردی؟... 1: مشتی! میگه آچار آلن می خواد، داری؟ 2: آلن؟ نه، آلن ندارم، آلن به کار من نمیاد... 1: از همسایه هات نمیتونی جور کنی؟ 2: کدوم همسایه؟ دوروبرتو نیگا کن، اینجا اتوبان، یا به قول شما جوونا بزرگراه. اینجا منمو سید. 1: خدافظ مشتی. راستی ساعت چنده؟ 2: ساعت ندارم ولی فکر کنم دم ظهر باشه... "برای آبجی کوچولو"
Design By : Pars Skin |